محل درج تبلیغات متنی فالو

اول چت ماهور چت | اول چت شیراز چت | اول چت اول چت | چت روم چت روم | اول چت چت روم | اول چت ویناز چت | اول چت گلشن چت | اول چت کاکو چت | اول چت نارنج چت | اول چت مهسان چت | اول چت محبوب چت | اول چت ماه چت | اول چت چت روم | اول چت پارسی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت دخی چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت لوکس چت | اول چت دریا چت | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت چت روم | اول چت میو چت | اول چت فاز چت | اول چت سوسن چت | اول چت پیام چت | اول چت سوا چت | اول چت دیجی چت | اول چت عقل چت | اول چت اوابلاگ چت | اول چت اوا بلاگ | اول چت یواشکی چت | اول چت فشن چت | اول چت جلوه چت | اول چت گلین چت | اول چت عامو چت | اول چت ویراژ چت | اول چت یخ گل چت | اول چت وراج چت | اول چت نیکو چت | اول چت مافی چت | اول چت خاموش چت هکس موزیک | اول چت ققنوس چت | اول چت چت روم | اول چت بک لینک چت روم مایا چت | اول چت تب چت | اول چت لاین چت | اول چت افلوس چت | اول چت نکس وان چت | اول چت مکس چت | اول چت عسل چت | اول چت لوکس چت | اول چت چت روم | اول چت پاپیون چت | اول چت چت روم | اول چت صدف چت | اول چت گپ شیراز | اول چت چت روم | اول چت شلوغ چت | اول چت چت روم | اول چت بلور چت | اول چت الیسا چت | اول چت نیایش چت | اول چت شلوغ چت شلوغ چت | اول چت مهسا چت | اول چت میس چت | اول چت مکس چت | اول چت لوسی چت | اول چت شیراز چت اسنپ چت | اول چت چت روم | اول چت کوین چت | اول چت تالاب چت | اول چت شیپور چت | اول چت برا تو | اول چت لطیفه چت | اول چت شگفت چت | اول چت نامینو چت | اول چت کودک چت | اول چت کیوسک چت | اول چت پارسی جو چت وردپرس چت گلکسی نوگل چت نوگل اسکریپت چت میهن چت سایفون چت لنز چت تجارت چت ژابیز چت اس و پاس چت مهسان چت شلوغ چت خاطره چت شلوغ چت الکسیس چت چت روم | اول چت دهکده چت شما چت چت روم | اول چت رمان چت روم | اول چت چت روم چت چتروم چت روم فارسی چت فارسی شلوغ چت
نوشته شده توسط : سولماز
فدای خنده هاتون بشم من .

 



:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
داش سعید به عنوان بهترین ورزشکار مرد سال ایران دربرنامه ی سه ستاره.افتخار مایی داداش.

 

 

 

 

 

 

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 112
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
سال نو مبارک.

 

انشاالله سال 1395 برای همه ی شما عزیزان سالی خوب و پر ا زشادی باشه.عید رو به همه ی شما عزیزان و همه ی والیبالیست های عزیز و به خصوص سید تبریک میگم.مطمئن باشین  سال 95 بهترین ساله .آرزو میکنم در سال 1395 به آرزوی 52 ساله خودمون برسیم و اون اینه که والیبال ایران به المپیک صعود کنه. به امید یه افتخار آفرینی دیگه از والیبالیست های عزیزمون.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 113
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
هیروی عشق دم عیدی تو آرایشگاه خوشحالم که خوشحالی،انشاالله همیشه لبت خندون باشه،عشق من.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 101
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
 به یاد خاطرات خوب و یه اتفاق خوب دیگه که لایک سیدهوقتی لایک می کنه یعنی خوشحاله،یعنی منم خوشحالم.

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 108
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز
سید و هوادار نزدیک به عید.خوشحالم که حالت خوبه سیدم .

 

 

 



:: بازدید از این مطلب : 95
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 3 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما برای موبایل , رمان هوس و گرما نودهشتیا , رمان هوس و گرما pdf , رمان هوس و گرما کامل , رمان هوس و گرما جاوا , رمان هوس و گرما پی دی اف , رمان هوس و گرما از نودهشتیا , رمان هوس و گرما2 , رمان هوس و گرما قسمت اول , رمان هوس و گرما اندروید , رمان هوس و گرما ادامه مطلب , دانلود رمان هوس وگرما از مهلا علی راد , دانلود رمان هوس و گرما برای اندروید , دانلود رمان هوس و گرما پی دی اف , خواندن انلاین رمان هوس و گرما , دانلود رمان ایرانی هوس و گرما , خواندن آنلاین رمان هوس و گرما , عکس آرتا در رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما قسمت آخر , دانلود رمان هوس و گرما برای آندروید , رمان آنلاین هوس و گرما , رمان هوس و گرما بدون سانسور , رمان هوس و گرما برای کامپیوتر , رمان هوس و گرما برای اندروید , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل , دانلود رمان هوس و گرما برای کامپیوتر , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل جاوا , دانلود رمان هوس و گرما برای pdf , دانلود رمان هوس و گرما با لینک مستقیم , پاتوق مهلا رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما پرنیان , رمان هوس و گرما قسمت پنجم , رمان هوس وگرما پاتوق مهلا , دانلود رمان هوس و گرما نسخه پرنیان , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت پی دی اف , پست های رمان هوس و گرما , پست هشتم رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما برای تبلت , تایپ رمان هوس و گرما , تصاویر شخصیت های رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما جار , دانلود رمان هوس و گرما جاوا , دانلود رمان هوس و گرما جار , دانلود رمان هوس و گرما برای جاوا , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت جاوا , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت جار , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل جار , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل با فرمت جاوا , رمان هوس و گرما قسمت چهارم , خواندن رمان هوس و گرما , خلاصه رمان هوس و گرما , رمان خوانها هوس و گرما , رمان خانه هوس و گرما , خلاصه ی رمان هوس و گرما , خواندن رمان کامل هوس و گرما , رمان هوس و گرما دانلود , رمان هوس و گرما در نودوهشتیا , رمان هوس و گرما در 98ia , رمان هوس و گرما در نودهشتیا , رمان هوس و گرما دنیای رمان , دانلود رمان هوس و گرما pdf , دانلود رایگان رمان هوس و گرما , رمان دو راهی هوس و گرما , رمانی ها رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما قسمت سوم , سایت رمان هوس و گرما , شخصیت های رمان هوس و گرما , عکس شخصیتهای رمان هوس و گرما , شخصیت رمان هوس و گرما , عکس شخصیت رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما به صورت pdf , عکس رمان هوس و گرما , عکس های رمان هوس و گرما , دانلود رمان عاشقانه هوس و گرما , رمان عاشقانه هوس و گرما , عکس وستا در رمان هوس و گرما , عکس ارتا و وستا در رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت pdf , دانلود رمان هوس و گرما با فرمتapk , رمان هوس و گرما قسمت 5 , رمان هوس و گرما قسمت هفتم , رمان هوس و گرما قسمت دوم , رمان هوس و گرما قسمت 1 , رمان هوس و گرما قسمت 21 , دانلود کامل رمان هوس و گرما , دانلود کتاب رمان هوس و گرما , کتاب رمان هوس و گرما , متن کامل رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما برای گوشی , رمان هوس و گرما مخصوص موبایل , رمان هوس و گرما موبایل , دانلود رمان هوس و گرما مخصوص موبایل , دانلود رمان هوس و گرما موبایل , متن رمان هوس و گرما , دانلود رمان موبایل هوس و گرما , رمان هوس و گرما نگاه دانلود , نویسنده رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما از نگاه دانلود , عکس شخصیت های رمان هوس و گرما , رمانی ها هوس و گرما , رمان هوس یا گرما 



:: برچسب‌ها: رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما برای موبایل , رمان هوس و گرما نودهشتیا , رمان هوس و گرما pdf , رمان هوس و گرما کامل , رمان هوس و گرما جاوا , رمان هوس و گرما پی دی اف , رمان هوس و گرما از نودهشتیا , رمان هوس و گرما2 , رمان هوس و گرما قسمت اول , رمان هوس و گرما اندروید , رمان هوس و گرما ادامه مطلب , دانلود رمان هوس وگرما از مهلا علی راد , دانلود رمان هوس و گرما برای اندروید , دانلود رمان هوس و گرما پی دی اف , خواندن انلاین رمان هوس و گرما , دانلود رمان ایرانی هوس و گرما , خواندن آنلاین رمان هوس و گرما , عکس آرتا در رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما قسمت آخر , دانلود رمان هوس و گرما برای آندروید , رمان آنلاین هوس و گرما , رمان هوس و گرما بدون سانسور , رمان هوس و گرما برای کامپیوتر , رمان هوس و گرما برای اندروید , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل , دانلود رمان هوس و گرما برای کامپیوتر , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل جاوا , دانلود رمان هوس و گرما برای pdf , دانلود رمان هوس و گرما با لینک مستقیم , پاتوق مهلا رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما پرنیان , رمان هوس و گرما قسمت پنجم , رمان هوس وگرما پاتوق مهلا , دانلود رمان هوس و گرما نسخه پرنیان , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت پی دی اف , پست های رمان هوس و گرما , پست هشتم رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما برای تبلت , تایپ رمان هوس و گرما , تصاویر شخصیت های رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما جار , دانلود رمان هوس و گرما جاوا , دانلود رمان هوس و گرما جار , دانلود رمان هوس و گرما برای جاوا , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت جاوا , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت جار , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل جار , دانلود رمان هوس و گرما برای موبایل با فرمت جاوا , رمان هوس و گرما قسمت چهارم , خواندن رمان هوس و گرما , خلاصه رمان هوس و گرما , رمان خوانها هوس و گرما , رمان خانه هوس و گرما , خلاصه ی رمان هوس و گرما , خواندن رمان کامل هوس و گرما , رمان هوس و گرما دانلود , رمان هوس و گرما در نودوهشتیا , رمان هوس و گرما در 98ia , رمان هوس و گرما در نودهشتیا , رمان هوس و گرما دنیای رمان , دانلود رمان هوس و گرما pdf , دانلود رایگان رمان هوس و گرما , رمان دو راهی هوس و گرما , رمانی ها رمان هوس و گرما , رمان هوس و گرما قسمت سوم , سایت رمان هوس و گرما , شخصیت های رمان هوس و گرما , عکس شخصیتهای رمان هوس و گرما , شخصیت رمان هوس و گرما , عکس شخصیت رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما به صورت pdf , عکس رمان هوس و گرما , عکس های رمان هوس و گرما , دانلود رمان عاشقانه هوس و گرما , رمان عاشقانه هوس و گرما , عکس وستا در رمان هوس و گرما , عکس ارتا و وستا در رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما با فرمت pdf , دانلود رمان هوس و گرما با فرمتapk , رمان هوس و گرما قسمت 5 , رمان هوس و گرما قسمت هفتم , رمان هوس و گرما قسمت دوم , رمان هوس و گرما قسمت 1 , رمان هوس و گرما قسمت 21 , دانلود کامل رمان هوس و گرما , دانلود کتاب رمان هوس و گرما , کتاب رمان هوس و گرما , متن کامل رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما برای گوشی , رمان هوس و گرما مخصوص موبایل , رمان هوس و گرما موبایل , دانلود رمان هوس و گرما مخصوص موبایل , دانلود رمان هوس و گرما موبایل , متن رمان هوس و گرما , دانلود رمان موبایل هوس و گرما , رمان هوس و گرما نگاه دانلود , نویسنده رمان هوس و گرما , دانلود رمان هوس و گرما از نگاه دانلود , عکس شخصیت های رمان هوس و گرما , رمانی ها هوس و گرما , رمان هوس یا گرما ,
:: بازدید از این مطلب : 3797
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : دو شنبه 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

جعبه

با آرنج می‌زنم به همکارم که خم شده روی میز من و نتایج فوتبال را روی مونیتور می‌بیند.

- هی نگاه کن دوباره با همون جعبه داره می‌ره.

بدون اینکه نگاهش را از روی مونیتور بردارد می‌گوید:

- دیوانه است. فکر کن،آدم هر روز یه جعبه رو با خودش بیاره سر کار و برگردونه که چی؟  تازه جعبه مهر مومه. می‌دونستی؟

اوایل فکر می‌کردیم شاید حیوان خانگی‌اش یا وسایل کار دومش باشد. ولی تا به حال کسی را ندیده بودم حیوان خانگی یا وسایل کارش را مهر و موم کند.

کارمند بخش برنامه ریزی بود. اتاقش درست روبروی اتاق ما که بخش بازرگانی بودیم قرار داشت. از آن کارمندهای نچسبی که بهشان عادت کرده‌ایم. منزوی نبود. به اردوهای احمقانه شرکت هم می‌آمد. از آن گردهمایی‌ها که می‌باید لباسهای یکدستِ ورزشی با آرم شرکت را می‌پوشیدیم و مثل یک دسته پیشاهنگ،  از کوهی... تپه ای... بالا می‌رفتیم. در حین رفتن هم باید به صعود برندمان فکر می‌کردیم. ما دست در دست هم پرچم شرکت مان را بر قله‌ها می‌گذاریم و در این راه از جان خود نیز دریغ نخواهیم کرد. بر سر هر کوی و برزن باید پرچم پیچ گوشتی و آچار و لیوان قهوه ما بر افراشته باشد.

کارمند نچسب معمولا این خطابه‌ها را فریاد می‌زد. البته حتی در همایشها و جلسات واردوهای آموزشی هم جعبه اسرار آمیزش همراهش بود. آن را کنار پایش روی زمین می‌گذاشت و شروع می‌کرد به توضیح المانهای برندمان که پیچ گوشتی نماد چیست آچار چه مفهومی را می‌رساند و فنجان قهوه تفسیرش چه می‌شود. حتی یک بار پیشنهاد داد یک گوسفند در حال نشخوار هم به گوشه‌ای از پرچم اضافه شود. بعد همگی هورا می‌کشیدیم و می‌گفتیم:" پیش بسوی بازارهای دهانی!" ریس شرکت در گفتن کلمه جهانی مشکل داشت و همیشه می‌گفت دهانی. بنابر این ما هم به تبعیت از او همان را تکرار می‌کردیم.

جعبه همکار نچسب برای خود معمایی شده ، مسا‌له ای که خیلی‌ها دوست دارند از آن گره گشایی کنند. تا آنجا که حتی زنهای شرکت حاضرشده بودند برای سر در آوردن از اسرار آن با او باشند. ولی هیچ چیز نصیبشان نشده بود  به جز یک شب با معمولی و مشنگی که هیچ جذابیتی به غیر از جعبه کوفتی و مهر و موم شده‌اش نداشت.

همکارم هنوز چشمش به دنبال نتایج است. اعتیاد عجیبی در دنبال کردن نتایج لیگ های دسته دوم و سوم کره جنوبی و اتیوپی وماداگاسکار دارد. دکمه مانیتور را می‌زنم. خاموش می‌شود، یعنی بس است.

کمی از دستم ناراحت می‌شود. وقتی به میز خودش می‌رسد، می‌گوید:

- پنج شنبه‌ها جعبه‌ رو نمی یاره. یه روز در هفته... زیاد بهش فکرنکن. اون همین رو می‌خواد. خودتو مشغول کن به نتایج فوتبال.

اگر پنج شنبه‌ها جعبه را نمی آورد، کجا می‌گذارد؟  حتما خانه‌اش. لیوان قهوه  منقوش به پیچ گوشتی و آچار  روی میزم قرار می‌گیرد. آبدارچی است، جوانکی که همه از او بدشان می آید. من نه زیاد.عادت عجیبی دارد در غافلگیر کردن زنها و مردهایی که در شرکت با هم سروسری دارند. آخرین بار پشت وانت مدیر مالی شرکت خوابش برده بود. وقتی بیدار می‌شود، می‌بیند  کنار دریاست و مدیر مالی با منشی‌اش توی کابین وانت هستند. جیغ و ویغ راه می‌اندازد  که چرا او را تا آنجا برده‌اند. کتک مفصلی می‌خورد. همان جا رهایش می‌کنند و پیاده بر می‌گردد.

از این دست غافلگیر کردن‌ها زیاد دارد. اصولا زرنگ نیست ولی احمق هم نباید باشد. سرم را بالا می‌گیرم و همزمان لیوان قهوه را به سمت لبانم می‌برم. می‌پرسم:

- تو می‌دونی تو اون جعبه چیه؟

خودش را به نشنیدن می‌زند. می‌گوید:

- بیسکویت می‌خواید؟ البته ریس گفته باید حساب کنید.

بیسکویت ها رایگان است .می‌دانم. یکی بر می‌دارم و پولش را می‌دهم.می‌پرسم:

- چقدر می‌گیری جعبه رو برام بیاری؟

از روی میز، مجسمه ریس جمهور که انگشت اشاره‌اش به سمت توالت است را بر می‌دارد و با دستمالش شروع می‌کند به تمیز کردن آن. می‌گوید:

- برات گرون تموم می‌شه. تو نمی‌تونی پولشو بدی

- تو کاری به این نداشته باش. حقوق و مزایا یک ماهم کافیه؟

مجسمه را می‌گذارد روی میز. ریس جمهور به باسن خانم همکار که خم شده و زیر میزش دنبال چیزی می‌گردد اشاره می‌کند.

سرش را می‌آورد جلو. بوی گند دهانش توی دماغم می‌پیچد.

- من عکست با ریس شرکت رو می‌خوام.

عصبانی می‌شوم. دلم می‌خواهد همان جا سطل آشغال را توی سرش خرد کنم. تمام افتخارات من را می‌خواهد. من و ریس هر دو به گذاشتن خط ریش های چکمه‌ای علاقه ی زیادی داریم واین وجه تشابه باعث شده عکس دو نفری مان خیلی خوب در بیاید. یک جرعه از قهوه سرد شده توی گلویم می‌ریزم تا عصبانیت‌ام فرو کش کند.

- باید فکر کنم. می‌دونی که از من چی می‌خوای؟

نیشخندی دو مرحله‌ای تحویلم می‌دهد که در مرحله دوم به خنده‌ای تمسخر آمیز ختم می‌شود.

- باشه. تو هم می‌دونی که از من چی می‌خوای؟ نصف خانومای این شرکت با این یارو بودن ، سر اینکه بفهمن تو جعبش چی داره... حتی ریس خودش حاضر شده نشان "آچار در فنجان قهوه افتاده و لبریز کرده" را بدهد تا بفهمد توی آن چیست. پس با عزیز ترین و با ارزش ترین چیزی که داری بیا پای معامله به این بزرگی.

وقتی می‌رود جاروی دسته بلندش را از دم در اتاق بر می‌دارد و دسته آن را روی هوا تکان می‌دهد که من منتظر جوابم.

با خودم کلنجار می‌روم. چرا باید به یک غافلگیر کننده اتفاقی اعتماد کنم؟ ولی خوب... او مچ همه را توی این شرکت گرفته. حتما می‌داند چکار باید بکند. به مزایای داشتن جعبه فکر می‌کنم، به زنها، به نشان آچار در فنجان قهوه، گرفتن حقوق چندین ماه همکارانم.

می‌توانست معامله خوبی باشد برای من که ذاتا یک معامله گر هستم. در جعبه حدس می‌زنم اطلاعات مهمی باشد. در دنیای اطلاعات شما همه چیزتان را باید بدهید تا در مورد دیگران اطلاعات داشته باشید و البته هر چه بیشتر بدانید در مورد شما کمتر می‌دانند.

تصمیم می‌گیرم معامله کنم. تلفن را بر می‌دارم. شماره پنج را می‌گیرم.

- تصمیم گرفتی؟

به دور و برم نگاه می‌کنم.

- آره. دو ساعت دیگه رستوران روبروی شرکت... نه... نه... بیا پارک دو خیابون پایین تر. اونجا امن تره. تنها بیا.

چقدر خوب گفتم. تلفن را بعدش زود قطع می‌کنم.

دو ساعت بعد نشسته‌ام توی پارک. می آید. لباس بیرون از شرکتش را پوشیده .واقعا مسخره است! کت شلوار مشکی با یک کراوات نازک سیاه رنگ و پیراهن سفید. مثل دانشجوهای سال اول دانشگاه یا پپ گواردیولا لباس پوشیده. می‌رسد روبرویم.

- آوردیش؟

از توی کیف دستی‌ام ارزشمندترین محصول تولیدی‌ام، امید رشد و ترقی‌ام را بیرون می‌کشم. قاب عکس امضا شده من و ریس. دستی به خط ریش هایم می‌کشم و روی عکس را هم لمس می‌کنم. می‌پرسم:

- فقط یه چیزی... اینو می‌خواهی چی کار؟

قاب عکس را از دستم می‌کشد بیرون.

- تو به اونش کار نداشته باش... من جمعه جعبه رو به دستت می‌رسونم. امروز چهار شنبه است... دو روز. دیگه قبوله؟

چاره‌ای ندارم چون پنج شنبه‌ها است که مردک جعبه را با خودش نمی آورد. احتمالا تنها فرصت برای کش رفتن باید باشد.

- قبوله.

قاب عکس را می‌پیچد توی روزنامه.

-.خوب، جمعه همین جا همدیگه رو می‌بینیم و معامله رو تموم می کنیم. بعدش نه من، نه تو. دیگه تو شرکت سمتم نیا.

دلم می‌خواهد تا پشیمان نشده‌ام برود.

- باشه. برو از جلو چشمم گمشو تا پشیمون نشدم.

تا پنج شنبه تمام بشود من بودم و جای خالی قاب عکس روی دیوار. تلفنی تمام برنامه‌های جمعه‌ام را کنسل می‌کنم، حتی برنامه شام با دوست دخترم را. همکار برنامه‌ریزی هم آمد، بدون جعبه، بدون اینکه خبر داشته باشد چه بلایی سرش می‌آورم. ای یارو! جعبه از فردا پیش من است و من بر همه حکومت خواهم کرد.

جمعه می‌شود. راس ساعت دوازده در پارک روی نیمکتی نشسته‌ام وخودم را با رمانی از رابرت لویی استیونسون مشغول کرده‌ام. از نوجوانی به داستانهایش علاقه داشته‌ام، مخصوصا دکتر جکیل و مستر هاید و جزیره گنج‌اش. اما نمی‌توانم روی کتاب متمرکز شوم. می‌آید. جعبه توی دستانش است. همان جعبه! می‌شناسمش. موفق شدم. حالا آن را دارم. بلند می‌شوم. منتظر نمی مانم برسد. می‌روم سمتش. به اطرافش  نگاه می‌کند.

- بریم تو ماشینت

- ماشین نیاوردم

جعبه را می‌دهد دستم. مهر و مومش قدیمی است، مومی قرمز رنگ. وای چقدر اسرار آمیز است.

خداحافظی نمی‌کنیم. معامله انجام شده. برو گورت را گم کن. از فردا خودت دنبال این جعبه هستی...

 پشت درخت های بلند پارک غیبش می‌زند. می‌روم سمت در خروجی پارک وتاکسی می‌گیرم. منتظر آسانسور نمی‌مانم. آپارتمانم طبقه هفتم است. تمام پله‌ها را یکی دو تا سه تا می‌کنم. در را باز می‌کنم. به سالن نمی‌رسم. توی همان راهرو بازش می‌کنم...

... سه هفته است  سر کار نرفته‌ام. تهوع، سردرد، عرق سرد، سر گیجه...

هر بار با مرخصی‌ام موافقت کرده‌اند. تقریبا نصف خانوم های اداره با تلفن حالم را پرسیده‌اند وریس خیلی زود و پدرانه قبول کرد بعد از مرخصی به ماموریت بروم. همکارم با تجویز نتایج فوتبال آمد و آدرس چند سایت را به من داد.

سه هفته پیش وقتی جعبه را باز کردم توی آن قاب عکسی بود که بجای سر من و ریس، سر دو کمدین هالو و معروف کلاژ شده بود و نامه‌ای بدین مضمون:

سلام همکار گرامی

جعبه‌ها همیشه حامل با اهمیت یا خصوصی ترین‌ها هستند. هر چهار شنبه یکی از همکارانمان به گونه‌ای با ما همکاری می‌کند تا جعبه‌ای بدین منظور فراهم شود. پنج شنبه‌ها روزی است که ما محتویات جعبه را آماده می‌کنیم و مهر و موم اش می‌نماییم. جمعه روز تعطیلی برای آنها می‌سازیم که تا آخر عمر یادشان بماند.

در پایان با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکنید زیرا حماقت خود را بیش از این معلوم می سازید در ضمن به وعده خود در مورد پرداخت حقوق و مزایای یک ماهتان پایبند باشید. در غیر اینصورت این تصویر کلاژ شده در اختیار ریس محترم قرار می‌گیرد.

شماره حساب 00027879300

همکار شما اشکان فرجاد



:: بازدید از این مطلب : 100
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

دختران عجمان

اینکه همیشه بدل از تصویری است که تصویر نیست تنها قاب خالی است که من در آن‌سویش کسی ،کسانی یا چیزی، چیزهایی می‌بینم. دستی آن، آن‌ها را از پشت قاب به من نشان می‌دهد و قاب یک واقعیت دستمالی‌شده است.

از مترو بدم می‌آید،از اتوبوس، از هر چه وسایل نقلیه عمومی است.از صف بدم می‌آید از بانک از ازدحام، دلیلش بوی عرق آدم‌ها نیست.شلوغی و فشار جمعیت و هل دادن و له شدن و صداها که در هم می‌آمیزد نیست.دلیلش شاید این باشد که از مجموع این‌همه ذهن کنار هم وحشت دارم.

کسی تلفن کرد.اینکه تلفن چند بار زنگ می‌خورد من در چه حالیم چه گفتیم چرا خواست پیشش بروم ؟

بماند

قرار شد من بروم خانه‌اش راه افتادم.هر کاری کردم آدرسش را ماشین‌رو نمی‌دانست.خودم را به اولین ایستگاه مترو می‌رساندم سوار شدم شلوغ نبود.در بین راه هر ایستگاه جمعیتی بود که اضافه می‌شود و من مانده بودم با چه کنم های خودم. دو ایستگاه مانده به مقصد از کله‌های کنار هم چیده شده گریختم با خودم فکر کردم بقیه راه تا ایستگاه بعدی تاکسی می‌گیرم. از پله‌ها بالا رفتم. ایستگاه به طرز عجیبی خلوت بود.هیچ‌کس هم از واگن‌ها وقتی‌که پیاده می‌شدم پیاده نشد.حتی از مأمورین مترو هم خبری نبود.طناب ندادم به توهم و سیگاری آتش کردم تا به مأموران که از دوربین‌ها می‌بینند اعلام حضور کرده باشم هشداری نبود.تفی هم انداختم و با خودم گفتم بهتر! سیگارم را راحت می شکم وزیر پا روی سنگ‌های گرانیت خاموش می‌کنم.از ایستگاه بیرون زدم. چندتایی معتاد کنار در خوابیده بودند اولین اعلام انسانی نصفه‌نیمه بود. جلوتر چند نفر تکیه داده به دیوار قیافه‌هایشان را نمی‌دیدم. اما شلوار شیرازی و دم پایی بوی خوبی به مشامم نرسید. تند کردم قدم‌هایم را. نفهمیدم از کجا دختربچه سمج آدامس‌فروشی بیرون آمد و به کتم چسبید.ترسیده بودم دوروبرم را نگاه می‌کردم تا ببینم کجای شهرم. دور جایی که بودم را بزرگراه‌ها گرفته بودند.ترافیک سنگین نبود ولی ماشین‌ها به‌اندازه‌ای بودند که سوارم کنند.باید خودم را به یکی از باندهای بزرگراه می‌رساندم و اولین تاکسی را سوار شدم جلوتر که رفتم جوانی ایستاده صورتش مثل سیب گلاب بود و به سمت جنوب خیره شده بود. می‌پرسیدم چه جوری خودم رو به کنار ماشین‌رو برسانم با اشاره دست‌وپا صورت و یکی دو عضو دیگر فهماند از اونجا...

راه افتادم حالا کمی خیالم راحت شده بود. توی خیابانی بودم که دور طرفش مغازه‌هایی خط‌چین شده بودند  مثل یک بازار محلی.  قدم کردم و تند زیرزیرکی دوروبرم را دید می‌زدم که سه دختر چادری را دیدم. دخترها چادری عربی داشتند و از دخترهای شهر من درشت‌اندام‌تر بودند. یکی‌شان  خیلی جان بود! شبیه؟  آری شبیه راهنمای تور یکی از کشورهای عربی آفریقایی بود.همان موقع که رفتم تا غرور شکست‌خورده تاریخی‌ام را با ارتباطی بزن‌دررو با یک دوست‌دختر عرب التیام‌بخشم. چشم‌چرانی می‌کردم  به قرص صورت‌ها. قرار و فضا ، مکان و اتوبان و شکست رستم فرخزاد را فراموش کرده بودم.

چهار دختر فهمیدند.سرعتم را جوری تنظیم کردم انگار روی تردمیل راه می‌روم رسیدم کنارشان عربی میدانم انگلیسی کمی فرانس کمی عبری مقداری هم سواحیلی یکجاهایی بدرد می‌خورد.

رو کردم چیزی بگویم ناگهان پدر و دختری در میان ما قرار گرفتند. دختر به سن دبیرستانی‌ها و کمی شیرین می‌زد با همان مانتو مقنعه مدرسه پدرش کت‌وشلوار ارزان‌قیمت طوسی‌رنگی پوشیده بود با لبخندی که به من احساس تجاوز دست می‌داد.

دختر با آرنج به پهلوی من زد و عشوه ای کف خیابانی تحویلم  داد حواسم پیش پدرش بود که با نیش باز به امید به آینده با جا‌یش ورمی‌رفت.توی صدم ثانیه‌ای دست دختربچه را کشید سمت دخترها و خودش را از عقب کاملاً نزدیکشان کرد.یکی از دخترهای عرب جیغی کشید.پدر به دختر خودش پس‌گردنی  زد. وای بر میهمان‌نوازی ما!... نمی‌دانم چطور شد یقه مرد توی دست بود چسباندمش به دیوار و مشتم می‌توانست هرلحظه فکش را خورد کند.چیزی از پشت‌ روی بازویم قرار گرفت.دست دختر عرب که نه کیف‌دستی‌اش روی بازوی من بود و جیغ و ویغ لا،no،neverاز پشت سر به گوشم می‌رسید و لگدهایی به فاصله به کونم می‌خورد.پدر را تحویل دختر که نوک کفش‌هایش کاملاً برق می‌زد دادم.دخترهای عرب نمی‌دانستند کجا بروند و من می‌دانستم. آن‌ها را به کافه‌ای دعوت کردم و یک ساعت بعد من و چهار دختر عرب توی باری در عجمان بودیم ولی آن‌ها آب‌معدنی می‌نوشیدند.  

اشکان فرجاد



:: بازدید از این مطلب : 102
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()
نوشته شده توسط : سولماز

تمام زورم را جمع می‌کنم تا مچ دستم را از چنگش رها کنم. با دست دیگرش دستبند را می‌آورد نزدیک و از پشت دو دستم را روی هم می‌گذارد و دستبند را می‌زند. آن قدر دستبند را سفت بسته که  از درد نمی‌توانم راست بیاستم. همان طور خم شده به جلو شروع می‌کنم به فحش دادن جلو که می‌آید می‌ترسم عقب می‌روم و می‌افتم توی جوب آب آن یکی که آن طرف تر ایستاده می‌گوید:

-اه خود شو کثافت کشید بکشدش بیرون الآن ماشین و به گند می کشه

در لج کردن و به هم زدن حال دیگران تبحر دارم خودم را توی جوب می‌غلتانم آن‌قدر که سر تا پایم را لجن می‌گیرد. دو نفری ایستاده‌اند بالای سرم همانی که دستبند زده بیسیم می‌زند.

-یه وانت بفرست. مورد خود شو لجن مال کرده.

موردی که من باشم می‌نشینم لب جوب و نگاهشان می‌کنم. مردمی که از خیابان می‌گذرند از توی ماشین‌هایشان سرک می‌کشند و نگاه می‌کنند نیش ترمز ی که می‌ زنند با پرخاش هر دو نفرشان می‌روند پی کارشان پیاده رو خلوت است. دختری که رد می‌شود جوری نگاهم می‌کند که نکبت رو ببرید حالمان بد شد. یک ساعت پیش از آشپزخانه که بیرون زدم جوانی خوش تیپ بودم با کیف چرمی سیاه. دختری که دوستش دارم برایم خریده. هوس کرده بودم قدم بزنم سیگاری بکشم. خودم را توی شیشه‌های سکوریت مغازه‌ها ورانداز کنم شبش می‌خواستم با او باشم.

پول ای از ریس گرفتم تا انگشتری زیبایی برایش بخرم.پیاده می رفتم و خوشبخت ترین مرد دنیا بودم.هوای خوبی بود و سرحال با اینکه شب قبل تا صبح اضافه کار کرده بودم و نخوابیده بودم ولی چشمانم می درخشید. وقتی رسیدم به پارکی که کنار مجتمع خرید بود. توی پارک را نگاه کردم پر بود از آدم‌ها از زیبای ها از معتادها و... آدم‌های که آمده بودند تا خستگی یک روز کاری را بریزند روی نیمکت‌ها، جا بگذارند زیر بید مجنون‌ها. تلفنش را برنمی‌دارد از صبح. حتماً خواب است یا رفته دانشگاه تازگی‌ها عضو انجمنی شده پشت هم گردهمایی تشکیل می‌دهند تحصن می‌کنند. سیگارم را که زیر کفشم له کردم به خودم که آمدم از پشت پس گردنم را گرفت آمدم بچرخم کیفم را قاپید. مچ دستم را گرفت. صدای آژیر ماشینشان را می‌شنیدم.

وانت می‌رسد و من نمی‌دانم چه کنم. بیسیم اش صدا می‌کند. نامفهوم است از من فاصله می‌گیرد. کیفم را جستجو می‌کنند دوباره پول‌ها را در می‌آورد. نگاهی به مدارکم می‌اندازد. به سمتم می‌آید. می‌گوید:

-پشت کن

تف می‌کنم.

-پشت کن می خوام دستبند تو باز کنم الدنگ

 پشت می‌کنم دستبندم را باز می‌کند اردنگی حواله‌ام می‌کند و کیفم را می‌اندازد سمتم و می‌رود سمت ماشینشان آژیرکشان دور می‌شوند. می‌روم سمت کیفم به دور برم نگاه می‌کنم. یادشان رفته جیب مخفی کیفم را بگردند. تلفن می‌کنم بر می‌دارد بلاخره. می‌گوید:

-بچه‌ها امشب دور همی گرفتن جنس داری؟

می گویم:

-چی می خوایین عزیزم شیشه،سفید سیاه،گل،علف،قرص...

اشکان فرجاد



:: بازدید از این مطلب : 90
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 2 فروردين 1395 | نظرات ()

x
با سلام آدرس چت روم عوض شده است برای ورود اینجا کلیک کنید !

اول چت

با تشکر مدیریت چت روم