بخاطر فشاری که به شریان کاروتیدم وارد شده بود و فشاری که خودم اوردم بخاطر حبس نفسم باعث شد فشار گوش میانی ام بالا بره و دچار حمله منیر بشم چون مبتلا به سندرم منیر هستم
ادامه داستان با این حال فرداش به سختی به دانشگاه رفتم و امتحانو دادم با کلی دارو بتاهیستین و ضد تهوح
تو این مدت میگفت بیام برسونمت بیام مراقبت باشم گفتم نه پدرم هست با این حال یه حس خوبی داشتم که نگرانمه و حتی حاضره منو جلو بچه ها برسونه ولی بچه ها میشناسنش که دیگه به مرحله ای رسیده بودم که برام هیچی مهم نبود وبیشتر دوست داشتم به خودم امیدواری بدم بعد امتحان خودمو به خونه رسوندم و دیگه تعطیلی شروع شد و از طرفی خوشحال که با فراق بال میتونم باهاش چت کنم ولی اون همش ناراحت بود که نمیتونه منو ببینه ولی من از این موضوع خوشحال بودم چون میدونستم باهاش چت یا پیام میدم ولی دیگه اتفاقی نمیفته یادمم بود عیدی هامو جم کردم براش هدیه باید بگیرم اخه فروردین تولدشه و به خودم گفتم که چون میگه کسی براش تولدی نمیگره و اونطوری نیست که کیک و شمع باشه به خودم گفتم هر طور شده براش کیک و شمع میگیرم با پول عیدی براش میترکونم ذوق این چیزا مستم کرده بود و ناراحتی اگه به دلم می اومد سریع میگفتم ببین گفت بهم نگران و عذاب وجدان نداشته باشم چون حضور من باعث شده محبتش به خانواده بیشتر بشه وشادتر بشه پس من دارم یه کمکی میکنم چون گفته بود رفتن من باعث میشه که با خانوادش بد بشه و تمام افکارش بهم بریزه
:: بازدید از این مطلب : 99
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0